نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را