تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را