سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم