پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است