این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد