به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده