بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد