اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده