ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود