عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار