میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد