ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته