ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته