شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم