پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود