همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر