اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش