ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»