موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم