میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی