پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت