جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت