چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش