از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود