تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست