در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد