او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست