خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست