ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى