رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است