او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری