ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری