رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست