خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری