شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز