چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست