حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو