مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟