یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را