عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم