روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم