وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست