وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها