بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت