شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز