شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز