سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز