عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما