نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
به کودکان و زنان احترام میفرمود
به احترام فقیران قیام میفرمود
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت