موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند